کاش

 

امشب دلم پُره، امشب مسافری
فرصت نشد بگم چی می کشم بری

چشمم به رفتنت، دلگیرم از خودم
فرصت نشد بگم، من عاشقت شدم

من عاشقت شدم، ما میرسیم به هم
کاش مونده بودی و میشد بهت بگم

ما عاشق همیم، ما میرسیم به هم
...
کاش اینجا بودی و میشد بهت بگم

میترسم از همه، ازین شبهای سرد
تو فکر رفتنی، کاریش نمیشه کرد

میخواستم بهت بگم، فکر کسی نباش
میخواستم بهت بگم ، اما دلم نذاشت

من عاشقت شدم ، ما میرسیم به هم
کاش مونده بودی و میشد بهت بگم

ما عاشق همیم، ما میرسیم به هم
کاش اینجا بودی و میشد بهت بگم…
کاش...

تنهایی

 
میخواهم برایتان تنهایی را معنی کنم!
در ساحل کنار دریا ایستاده ای ,
هوای سرد ,
صدای موج
انتظار انتظار انتظار
... ... به خودت می آیی ,
...
یادت می آید دیگر نه کسی است که از پشت بغلش کنی ,
نه شانه هایی که با دستانت آن را بگیری ,
نه صدای که قشنگ تر از صدای دریا باشد
اسم این تنهایی است

 

در سرم غوغاست
پرم از واژه هایی که
عاجزند از توصیف مهربانی ات
واژه هایی که
دست به دست هم داده اند
...
تا تورا معنی کنند
با من چه کرده ای؟
که بی وقفه حواسم آنجاست
همانجا که تو هستی
تنهایت نمی گذارد
با دلم چه کرده ای؟
که پرنده ی خیالم
هر لحظه
در هوای تو
آسمان را می فهمد
می دانم
میدانم از بهشت آمده ای
که چون پریان
چشمانت
اینگونه جادویم کرده اند
کاش دستم را بگیری
میدانی
مدت هاست
تشنه ی قدم زدن های بارانی ام

پدر

 

در اولین صبح عروســی ، زن و شوهــر توافق کردند
که در را بر روی هیچکس باز نکنند .
ابتدا پدر و مادر پسر آمدند . زن و شوهر نگاهی به همدیگر انداختند .
اما چون از قبل توافق کرده بودند ، هیچکدام در را باز نکرد .

ساعتی بعد پدر و مادر دختر آمدند ....

زن و شوهر نگاهی به همدیگر انداختند .
اشک در چشمان زن جمع شده بود و در این حال گفت :
نمی تونم ببینم که پدر و مادرم پشت در باشند و در را روشون باز نکنم . شوهر چی
زی نگفت ، و در را برویشان گشود .

سالها گذشت خداوند به آنها چهار پسر داد .
پنجمین فرزندشان دختر بود . برای تولد این فرزند ،
پدر بسیار شادی کرد و چند گوسفند را سر برید و میهمانی مفصلی داد . مردم متعجبانه از او پرسیدند :
علت اینهمه شادی و میهمانی دادن چیست ؟
مرد بسادگی جواب داد :
♥ چـــون این همـــون کسیــــه که ، در را برویم باز میکنـه !!

به يک‏جايي از زندگي که رسيدي، مي فهمي:



به يک‏جايي از زندگي که رسيدي، مي فهمي:

اوني که زود ميرنجه زود ميره، زود هم برميگرده. ولي اوني که دير ميرنجه دير ميره، اما ديگه برنميگرده ...

 

به يک‏جايي از زندگي که رسيدي، مي فهمي:

رنج را نبايد امتداد داد بايد مثل يک چاقو که چيزها را مي‏بره و از ميانشون مي‏گذره از بعضي آدم‏ها بگذري و براي هميشه قائله رنج آور را تمام کني.

 

به يک‏جايي از زندگي که رسيدي، مي فهمي:

بزرگ‌ترين مصيبت براي يک انسان اينه که نه سواد کافي براي حرف زدن داشته‌باشه نه شعور لازم براي خاموش ماندن.

 

به يک‏جايي از زندگي که رسيدي، مي فهمي:

مهم نيست که چه اندازه مي بخشيم بلکه مهم اينه که در بخشايش ما چه مقدار عشق وجود داره.

 

به يک‏جايي از زندگي که رسيدي، مي فهمي:

شايد کسي که روزي با تو خنديده رو از ياد ببري، اما هرگز اوني رو که با تو اشک ريخته، فراموش نکني.

 

به يک‏جايي از زندگي که رسيدي، مي فهمي:

توانايي عشق ورزيدن؛ بزرگ‌ترين هنر دنياست.

 

به يک‏جايي از زندگي که رسيدي، مي فهمي:

از درد هاي کوچيکه که آدم مي ناله؛ ولي وقتي ضربه سهمگين باشه، لال مي شه.

 

به يک‏جايي از زندگي که رسيدي، مي فهمي:

اگر بتوني ديگري را همونطور که هست بپذيري و هنوز عاشقش باشي؛ عشق تو کاملا واقعيه.

 

به يک‏جايي از زندگي که رسيدي، مي فهمي:

هميشه وقتي گريه مي کني اوني که آرومت ميکنه دوستت داره اما اوني که با تو گريه ميکنه عاشقته.

 

به يک‏جايي از زندگي که رسيدي، مي فهمي:

کسي که دوستت داره، همش نگرانته. به خاطر همين بيشتر از اينکه بگه دوستت دارم ميگه مواظب خودت باش.

و بالاخره خواهي فهميد که :

 

هميشه يک ذره حقيقت پشت هر"فقط يه شوخي بود" هست.

 

يک کم کنجکاوي پشت "همين طوري پرسيدم" هست.

 

قدري احساسات پشت "به من چه اصلا" هست.

 

مقداري خرد پشت "چه ميدونم" هست.

 

و اندکي درد پشت "اشکالي نداره" هست.

 

دلم میگیره ....

بغض میکنم .....

اشکایه کوچولوم اروم اروم میاد پایین .....

دلم از غصه بی تو بودنو روزایه تنهاییم میگیره ...

دوس دارم زودتر تموم شن این لحظه های لعنتی دلواپسی ...

بگذار اعتراف کنم که بدجور دلم برایت تنگ شده

فکر نکن بی وفا هستم ، دلم از سنگ نشده...

 


هر چقدر هم که بگویی : تنهایی خوب است؛


هم من و هم تو می دانیم که، تنهایی خوب نیست؛


ولی چه می توان کرد وقتی خوبی نمانده تا به تنهایی؛


واژه تنهایی را از تخته سیاه زندگی پاک کند؛


به تنهایی و بدون تو روزگار می گذرانم؛

ناراحت نباش، این روزها همه کمکم می کنند باور کنم :


تنهایی خوب است ...

 


بعضــی وقت ها چیزی مـی نویسی فقط برای یک نفر،
اما دلــــت میگیرد وقتـی یادت مـی افتد کـه

هـرکسی ممکـن است بخواند جـــــز

آن یــــــک نـــــــــفر..

 

گاهی اوقات آرزو می کنم


ای کاش تک پرنده عاشقی بودم

که میان صدها هزار پرنده بتوانم به قله بلند سرزمین هستی

برسم و پرواز کان نغمه سر دهم که...

من شیدای تو وعاشقانه دوستت دارم